هرجا رو نگاه کنی خدا رو می بینی...
بعضی وقتا پیش میاد که بعضی از اطرافیانم فک می کنن من اصا خدارو نمی شناسم ولی امون ازدست این آدما که فقط از خدا نماز روزشو یاد گرفتن و یکی نیس بهشون بگه آخه مسلمون تهمت زدن ک خیلی بدتر از نماز نخوندنه، درسته من چادر سر نمیکنم یا چیزای دیگه ولی رابطم با خدا خیلی قشنگ تر از شماست با خدا... خدایا دلم از دست اهل زمینت گرفته ولی خودت میدونی ک چقد عاشقتم تنهام نذار...
این حرفارو که نوشتم یاد چندوقت پیش افتادم که سرکلاس یکی از هم کلاسیای عزیز! یکی از ترانه های ابی رو با بیرحمی نقد میکرد و شدیدا اصرار میکرد که اب تو ترانه ش کفر میگه!!! ترانه خدا با ماست...
من این روزها یه حال دیگه ای دارم، همیشه هیچوقت اینطور نبودم همیشه نیمه خالی رو می دیدم، به فكر نیمه های پر نبودم همیشه فكر می كردم زمین پسته، خدا رو سوی قبله میشه پیدا كرد همین دیروز سمت این حوالی بود، یكی در زد، خدا رفت و در و باز كرد من این روزها یه حال دیگه ای دارم، جهان من لباس تازه می پوشه من و تو دیگه تنها نیستیم چونكه، خدا با ما نشسته چای می نوشه **** ملخ افتاده توی خرمن گندم، منم مثل همه از كار بیكارم بجای داس، شونه توی دستامه، فقط به فكر گندمزار موهاتم اگه بارون به شیشه مشت می كوبه، بیا اینجا بنشین كنار این كرسی خدا با دست من دستهاتو می گیره،تو از چشم خدا حالم رو می پرسی نه اینكه بیخیال مرزعه باشم، دیگه از باد پائیزی نمی ترسم نگو این آسیاب از پایه ویران شد، خدا با ماست از چیزی نمی ترسم من این روزها یه حال دیگه ای دارم، جهان من لباس تازه می پوشه من و تو دیگه تنها نیستیم چونكه، خدا با ما نشسته چای می نوشه...
استاد بنده خدا که نتونست این خانومو قانع کنه ولی خب من درجوابش چیزی گفتم که البته بازم در ظاهر قانع نشد ولی علنا کم آورد...
گفتم ابی داره حرفیو میزنه که مولانا شاعر گران قدر ما حدودا هشتصد سال پیش اونو به زبان قشنگ واسمون گفت، گفت آقاجان هرکی یجور داره خدارو میبینه و یجور خدارو شکر میکنه...
من خودم شخصا عاشق این شعر مولانام
دید موسی یک شبانی را به راه........کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجائی تا شوم من چاکرت؟...........چارقت دوزم ،کنم شانه سرت؟
دستکت بوسم ، بمالم پایکت............وقت خواب آید ، بروبم جایکت
ای خدای من ،فدایت جان من............جمله فرزندان و خان و مان من
ای فدای تو همه بزهای من..........ای به یادت هی هی و هیهای من
گر تو را بیمارئی آید به پیش .......من توراغمخوارباشم همچوخویش
گفت موسی:حال خیره سرشدی!......خودمسلمان ناشده کافرشدی!
این چه ژاژاست وچه کفرست وفشار.....پنبه ای اندردهان خودفشار!
گفت:موسی،دهانم دوختی..................از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت...................سر نهاد اندربیابان و برفت
وحی آمدسوی موسی ازخدا : ...................بنده ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی.........................نی برای فصل کردن آمدی
ما برون را ننگریم و قال را........................مادرون را بنگریم و حال را
ملت عشق ازهمه دینهاجداست.......عاشقان راملت ومذهب خداست
لعل راگرمهرنبود،باک نیست...........عشق دردریای غم غمناک نیست
چونکه موسی این عتاب ازحق شنید.........دربیابان، درپی چوپان دوید
برنشان پاک آن سرگشته راند.......................گرد از پربیابان برفشاند
عاقبت دریافت و او را بدید..................گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آداب و ترتیبی مجوی...................هرچه میخواهد دل تنگت، بگوی
دیگه خلاصه هم کلاسی عزیزمون کم آوردو بچه های کلاسم بعد حرفم کلی واسم دست زدنو هورا کشیدن