دلم گرفته...
گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت ....!!!
می خواهم برگردم به روزهای کودکی …
آن روزها کـه :
پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد…
بالاترین نــقطـه ی زمــین، شـانـه های پـدر بــود…
تنــها دردم ، زانوهای زخمی ام بود…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…
دلم بچگی میخواهد.....
من عاشق گوگوشم وقتی این پستو مینوشتم داشتم این ترانه رو گوش میکردم
عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست ، لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست ، لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه...