یه اتفاق بد...
سلام دوستای خوبم. امیدوارم خوبو خوشو سرحال باشین میدونم چندوقته خیلی وبم کسل کننده شده و همش حرفای بد میزنم ولی شرمنده همتونم واقا اوضاع روحیم خرابه و نمیتونم چیزای قشنگ بنویسم یا حتی پستای قشنگ بذارم واستون باورکنین حتی نمیتونم درس بخونم چ برسه ب کارای دیگه... راستشو بخواین امروز ی اتفاق خیلی بد افتاد و من ناظرش بودم البته میدونم تعریف کردنش ممکنه خیلی واستون دردناک باشه فقط میخوام به عنوان ی خواهر کوچیکتر ی اطلاع رسانی بکنم بهتون؛ امروز بیمارستان بودیم ک ی بنده خدایی بچشو بغل کرده بودو دوون دوون اومد تو بیمارستان و میگفت یکی بهم کمک کنه، ازقضا تصادف کرده بودن و بچه چون کمربند نبسته بود داغون شده بود در حالی که بابای بچه کام...