این روزای من...
سلام دوست جونیا
ایشالا که همتون خوب باشین، تو ایام عید به وبلاگ همه دوستای خوبم سرزدمو کلی لذت بردم ولی خب همینطور که میدونین از تعطیلات عید خودم چیز خاصی ننوشتم اخه همش یا خواب بودم یاپشت سیستم خب پشت سیستم نشستنم که خاطره خاصی نداره که بنویسم پ به بزرگیه خودتون ببخشید
ولی باز دانشگاه شروع شد حتما همتون درکم میکنین که چقد سخته بعد تقریبا 1ماه تاظهر خوابیدن حالا بخوام از6 صبح بیدارشم (بخاطر میکاپ وگرنه کلاسام 8 شروع میشه) چقد سخته!!! امروز باکلی سختی ساعت6 بیدارشدمو با کلی سختی تر خودمو تا یه رب به8 رسوندم ایستگاه واحد دیگه جونم واستون بگه رفتیم دانشگاه که دیدیم بعللللللللللللللله همه دانشجویان همیشه حاضر درصحنه هستن و کلاسا برگزار میشه دیگه نشستیم سرکلاس ولی چشتون روز بدنبینه! (حرفش هست که بخاطر مسابقات جام جهانی تاریخ امتحانات جلو کشیده میشه) واسه همین اساتید گرامی از روز اولی شروع کردن به کلاس جبرانی گذاشتن و تا7 عصر سرکلاس نگهمون داشتن! یعنی رسیدم خونه اینجوری بودم
خب حالا اگه دوس دارین بقیه ماجراها رو بشنوین بفرمایین توووووو
خوش اومدین
فک کنم من هنو نگفتم رشتم چیه! آره؟!!!!
من...
دوس دارین حدس بزنین؟
من...
.
.
.
.
.
فهمیدین عایا؟!!!!
آره دیگه من دانشجوی پرستاریم
من عاشق رشتمم و واقا کارمو دوس دارم و واسه همینم سعی میکنم پستای نصفه نیمه پزشکی بذارم که مرتبط با کارمم باشه
امیدوارم شما هم ارزش کار پرستارا رو درک کنین و توبیمارستانا باپرستارا مث خدمه!!!! برخوردنکنین چون واقا ما واسه بیمارا ازجونمون مایه میذاریم
خب بحث جدی شد دیگه ادامه نمیدم
راستی دوس داشتم دانشگاهمو ببینین
البته اینجا دانشکده پرستاری دیده نمیشه و این دانشکده فنی مهندسیه! همیشه درحق ما بچه های پرستاری ظلم میشه
راستی بخاطر کلاسام سرم شلوغه و نمیتونم زیاد پست بذارم لطفا به وبم سربزنین و با کامنتاتون خوشحالم کنین
در آخرم واستون ی داستان کوچولو و ی عکس بامزه میذارم
یه همکلاسی پسر داشتیم ، طفلک خیلی ساده بود . یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین ؟ دوستم گفت : سلف بودیم !
- ساعت ۴ عصر؟! سلف که الان تعطیله !
- داشتیم دیگا رو می شستیم !
- دیگ ؟! مگه شما باید بشورین ؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی : آره ! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه ، ما پارتی داشتیم امروز شستیم . بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر . . .
فرداش دیدم عین نره پلنگ زخمی اومد طرف ما ! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره !
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله ، گذاشتن بشوره ، بعد گفته : بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین ، شب امتحان به من گیر ندین ! اونا هاج و واج ! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن . . .
سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون . . .