دلم گرفته...
گاهی دلــت نــمیخواهــد دیــروز را به یاد بــیاوری انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!! و حال هــم که گاهی فــقــط دلــت میخواهــد زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!! گاهی دلگــیری شایــد از خودت ....!!! می خواهم برگردم به روزهای کودکی … آن روزها کـه : پدر تنها قهرمان بود… عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد… بالاترین نــقطـه ی زمــین، شـانـه های پـدر بــود… تنــها دردم ، زانوهای زخمی ام بود… تنـها چیزی که میشکست ، اسباب ب...