دوباره سومین ماهه سومین فصل سال
سلام دوست جونای خوبه وبلاگیم ایشالا که حال همتون خوب باشه روزای پاییزتون پر از رنگای گرمو شاد باشه...
فک کنم از آخرین پستم یک ماهی گذشته، بعد دوتا کاراموزی مشهد تقریبا پشت سرهم الان قوچانم و دارم تجدیدقوا میکنم واسه هفته بعد که کارآموزی بخش اطفالم شروع میشه. مشهد بخش جراحی و انکولوژی (سرطان) بودم که جراحی میشه گفت کاراموزی خوبو پرکار و مفیدی بود ولی زیاد از بخش سرطانم راضی نبودم چون چیز خاصی تو این بخش یاد نگرفتم غیر نکات ایمنی در ارتباط با داروهای شیمی درمانی که کارکردن با این داروها واسه پرسنل خیلی پرخطره... بخش سرطان واقا بخش ناراحت کننده ایه و تن آدمو میلرزونه. آرزو میکنم هیچ آدمی به این درد دچار نشه و همه مبتلایان این بیماری شفا پیداکنن
چقد عمر آدم مث برقوباد میگذره! درست سه سال پیش همین موقع ها یه جوجه دانشجو بودم که تازه وارد یه محیط تازه شده بودمو همراه با تموم حسای قشنگ یه دلهره و اضطراب خاصیم واسه ورود به محیط جدید داشتم. البته این موقع ها که دیگه کلیم دوست پیداکرده بودم منظورم اوایل مهر بود... خلاصه که وقتی بچه های ترم بالاییو میدیدم میگفتم وای خدا کی بشه منم درسم تموم شه کی بشه برم عرصه... ولی الان دلم هوای پشت میز نشستن کرده، دلم هوای قهقه های سرخوش توی سلف کرده، دلم میخواد مث اون موقع ها تایمای اضافی بین کلاسارو با بچه ها بریم نمازخونه و اینقد شیطونی کنیم که همه چپ چپ نگامون کنن! دوس دارم دقدقم این باشه وای فردا کلاس دارم باید رنگ لاکمو با رنگ بارونیم ست کنم! آخ آخ دلم لک زده واسه کلاسای شادو پرانرژی استاد طباطبایی، واسه اخمای شیرین استاد کورانیان وقتی آروم گوشیامونو چک میکردیم، واسه تیکه های باحال استاد زارعی... وای خداجون انگار همین یه ماه پیش بود ترم اول اصول اولیه رو تو اتاق پراتیک دانشگاه یاد میگرفتیمو چقد دعا دعا میکردیم زودتر بشه ترم بعدو واسه اولین بار بریم بیمارستان. چقد شیرین بود ترم دوم اولین کاراموزیمون با مربی مهربونمون استاد رحیم نیا... حتی الان دلم واسه روزا و شبای پر استرس امتحانم تنگ شده، مخصوصا امتحانای دی ماه که تو برفو یخبندون با کلاهو شال میرفتیم سر جلسه... الان که فکر میکنم دلم واسه بی خوابیای شب امتحانم تنگ شده!!! البته این دلتنگیا اصلا به این معنی نی که حسرت گذشته رو میخورم ولی خیلی دلتنگ اون روزام. شاید من جز معدود کسایی باشم که دوران دانشجویی خیلی راحتو قشنگی داشتم چون هم تو شهر خودم درس خوندم هم دوستای خیلی خوبی داشتم. تک تک لحظات دانشگاه واسم شیرینه. اصلا خاطره بدی یادم نمیاد. ن اینکه خاطره بد وجود نداشته باشه من دوس ندارم به یاد بیارمش... شاید چندسال بعد که این خاطراتو مرور کنم اصلا یادم نباشه اولین کاراموزیم با کدوم استاد بوده و وقتی این نوشته رو بخونم رو لبم یه لبخنده گنده بشینه و کلی کیف کنم!
دینگ دینگ دینگ... میناخانوم داره تاریخ انقضای بیستویک سالگی تموم میشه! فقط چندروز زمان باقی مونده از این سن پرفرازونشیبت خوب ازش استفاده کن...
به مناسبت این روزای پاییز دیدن چندتا عکس پاییزی که عکسای خودمه خالی از لطف نی...
حیاط پاییزی ما...
اینم سرگرمی این روزای من که واسه دل خودم یکم نقاشی میکنم
این نقاشیو به یاد دوست مهربونم الهه کشیدم
اینم یه نقاشی بامزه با میوه های پاییزی خوشمزه