نرم نرمك ميرسد اينك بهار...
ساعتي از تحويل سال نگذشته، خانواده شش نفري ما با لباسهاي نو و كفشهاي نوكه هنوز از زور نويي جرق و جرق ميكنه.
در اتومبيل عازم منزل مادربزرگيم؛
اين رسم هرسال، بلافاصله بعد از تحويل سال پدر از در بيرون ميره و در ميزنه و مادر درو بازميكنه
پدر كه مظهر قدرت مالي و معنوي خونست مياد تو و ميشه اولين نفري كه وارد خونه شده و ما باخيال راحت از اينكه سايه پدر تا سال ديگه بازهم بالاي سرمون شروع ميكنيم به جرو بحث سرعيدي كه چرا مال من كمتر يا مال اون يكي بيشتر و با جواب اينكه اون دختر و بايد يه عمر ما ازش نگهداري كنيم تو پسري خودت خانواده دار ميشي بلاخره اين بحث خاتمه پيدا مي كنه.
با اين بحثاي بامزه و شيرين فاصله بين خونمون تا خونه عزيزجونو طي ميكنيم. همه سرمست از حالوهواي بهاري و نوروز زنگ خونه عزيزجونو ميزنيم. عزيزجون و بابابزرگ دست تو دست هم ديگه ميان به استقبالمون؛
مادر من دختر بزرگتره پس بايد اول از همه برسه و بابابزرگ با دقت گلهاي اطلسي، شمعداني، غنچه هاي سرخ محمدي رو آب پاشي كرده.
عزيزجون توي لباس ابريشم و كتي كه غنچه هاي بنفشه روشه و موهاي نقره اي شو با شونه هاي نگين دار پشت سرش زده. يك بغل محبت، يك سبد بوسه ميون تك تك ما ردوبدل مي شه.
بابابزرگ دولا ميشه دست درازميكنه و يك گل ميموني ميچينه و باز هم بوسه... انتهاي گل رو با دو تا انگشت اگه يكمي فشار بدي گل دهان بازميكنه و اماده بوسه ميشه؛ ميذاري كنار گونه ات و آهسته آهسته ازفشار انگشتات كم ميكني و گل ميمون بوسه اي نرم و عطرآگين به لپات ميزنه!!!
عزيزجون اما عاشق به ژاپني هاي صورتي كه با افتخار چتري روي سفره هفت سين زده...
ستون هاي نوري از لا به لاي پرده ي توري قوس قزح وار جلال ديگه اي به اين فستيوال رنگهاي سفره هفت سين ميدن.
دستهاي سفيد و تپل مپل عزيزجون قاب شيريني رو از سفره قرض ميگيرن و ما شيريني به دهان و شيريني به دست در رو واسه افراد كوچيكتر فاميل باز مي كنيم؛ خاله جون، دايي جون، دختردايي ها، دختر خاله ها...
بلاخره چيزي كه ميمونه فرياد شادي كودكانه ي ماست و يك قل دو قل و لي لي و قايم باشك و سبزي پلو با ماهي و خواب خوش سرسفره و بزرگترها كه مارو بغل مي كنن و توي ماشين ميذارن اما نه هنوز يه چيزي مونده...
مثل گرگ خواب ديده اي لاي چشمامو بازميكنم و دايي جون رو كه از تهران اين همه راه رو اومده تا شب عيدي بافاميلش باشه رو ببينم كه تاكمر از پنجره راننده اومده بيرون و شاد و شنگول ميگه:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم