عذرخواهی...!!!
سلام به همه دوستای خوبم
وووووویییییییی منو اینجوری نگانکنین میترسم آخه یکم برنامه هام قاطی شد و برنامه کاراموزی مشهدم جلو افتاد و من یه هفته مجبورشدم برم مشهد. واسه خودمم خیلی غیرمنتظره بود . فک کنین ساعت 12ظهر بهم خبر دادن فردا کاراموزی داری و من باید تا عصر خودمو مشهد میرسوندم آخه شیفتم ساعت 7ونیم صبح شروع میشه و نمیتونستم فرداش حرکت کنم. خلاصه که تاساعت 5 عصر وسایلامو باسختیه زیاد جموجور کردمو راهی مشهد شدم دیگه نمیخوام ازسختیه زندگیه خوابگاهی واستون بگم البته فک کنم چون من تاحالا زندگی خوابگاهی رو تجربه نکرده بودم زیادی نازک نارنجیم فقط همینقد بهتون بگم خوابگاه اولی که رفتم به دلیل تعدد موجوداتی زشتو چندش آور به نام سوسک مجبورشدم عوض کنم! عمق فاجعه رو هم زمانی حس کردم که از توشلوارم سوسک پیداکردم بذارید اینو تعریف کنم که تودستشویی بودم ک یهو آقاسوسکه رو پیداکردم و با یک جیییییییغغغغغ بنفش ازدستشویی پریدم بیرون کلی همه بهم خندیدن. دوستم بهم میگفت تو که توبیمارستان ازهمه ما شجاع تری چجوریه که اینقد از سوسک میترسی؟! منم گفتم نخیرم من اصلا هم ازسوسک نمیترسم فقط چندشم میشه
همون شب که رسیدم تقریبا بعد اذان بود شام خوردیمو خوابیدیم البته من تاصبح 5دیقه هم خوابم نبرد چون جای خوابم عوض شده بود! روز بعدش صبح تاظهر بیمارستان بودم و عصرش رفتیم حرم. وای جای همتون خالی دوستای خوبم. واقا عالی بود. کلی به یاد همتون و نی نی های نازتون بودم. مخصوصا یاد اون دوستای گلی که سفارش کرده بودن. باورکنین همش توذهنم بودین اون روز عصر تانزدیکای شب توحرم موندم و خیلی هم قشنگ بود. روزای بعدم به همین منوال گذشت و حسابی مشهدگردی کردیم. خیلی واسم سخت گذشت مخصوصا زندگی توخوابگاه و دوری ازعزیزانم ولی تنها دلخوشیم یادگرفتن خیلی ازکارا بود که اصولا نمیشد توبیمارستان کوچیک قوچان یاد بگیرم. این کاراموزیم توبخش اورژانس داخلی بیمارستان قائم بود، بخشی که تقریبا 5برابر بخش اورژانس بیمارستان قوچان بود. این بخش حتی داخل سالنشم پر ازبیمار بود و خیلی غم انگیز. به جرات میتونم بگم ازصبح تاظهر 5دیقه هم فرصت نمیکردم بشینم و حسابی پاهام داغون شد. الان بعد گذشت 2روز هنوز پاهام ورم داره البته تقصیر کفشای غیراستانداردمم بودا، ازمشهد که برگشتم فورا یه کفش طبی خریدم. دیگه جونم براتون بگه 9روز کارآموزیم به علت مریضی استادعزیزم متاسفانه تموم نشد . لطفا واسه خوب شدن زودتر استاد خوب و مهربونم که خانوم خیلی بامعلوماتی هم هستن دعاکنین ولی خداروشکر بقیه کارآموزیمو توی قوچان میگذرونم
میخواستم راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم. درمورد کودکان کار که همیشه فک کردن به این قضیه قلبمو به درد میاره تو این چندروز که مشهد بودم به وفور اینجور بچه هارو دیدم. بیشتر از صدبار جلومو گرفتن و با التماس می خواستن ازشون فال، دعا، آدامس یا خیلی چیزای دیگه بخرم ولی خب من به دلیل اینکه میدونم این طفلیا واسه یه آدم بد کارمیکنن و پولا به دست خودشون نمیرسه ازشون چیزی نمیخریدم . فقط یبار نصف ساندویچمو بهشون دادم و یبار دیگه که همونجا نزدیک یه سوپرمارکت بودم واسشون یه کیک و آبمیوه خریدم. البته خب توان من دانشجوام کمک بیشتر از این نبود میخواستم بگم از اینجور بچه ها دوروبر هممون فراوونه. لطفا شماهم درحد توانتون بهشون کمک کنین. بنظرمن که جای دوری نمیره.
ببخشید حسابی پرحرفی کردم. فعلا