✿ یادداشت های مینا گونه ✿

عذرخواهی...!!!

1393/4/22 23:46
نویسنده : مینا
948 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم

وووووویییییییی منو اینجوری نگانکنین میترسمخطا آخه یکم برنامه هام قاطی شد و برنامه کاراموزی مشهدم جلو افتاد و من یه هفته مجبورشدم برم مشهد. واسه خودمم خیلی غیرمنتظره بود . فک کنین ساعت 12ظهر بهم خبر دادن فردا کاراموزی داری و من باید تا عصر خودمو مشهد میرسوندم آخه شیفتم ساعت 7ونیم صبح شروع میشه و نمیتونستم فرداش حرکت کنم.بدبو خلاصه که تاساعت 5 عصر وسایلامو باسختیه زیاد جموجور کردمو راهی مشهد شدمآرام دیگه نمیخوام ازسختیه زندگیه خوابگاهی واستون بگم البته فک کنم چون من تاحالا زندگی خوابگاهی رو تجربه نکرده بودم زیادی نازک نارنجیمخندونک فقط همینقد بهتون بگم خوابگاه اولی که رفتم به دلیل تعدد موجوداتی زشتو چندش آور به نام سوسکخسته  مجبورشدم عوض کنم! عمق فاجعه رو هم زمانی حس کردم که از توشلوارم سوسک پیداکردمسبز بذارید اینو تعریف کنم که تودستشویی بودم ک یهو آقاسوسکه رو پیداکردم و با یک جیییییییغغغغغ بنفش ازدستشویی پریدم بیرونخنده کلی همه بهم خندیدن. دوستم بهم میگفت تو که توبیمارستان ازهمه ما شجاع تری چجوریه که اینقد از سوسک میترسی؟! منم گفتم نخیرم من اصلا هم ازسوسک نمیترسمقهر فقط چندشم میشهخندونک

همون شب که رسیدم تقریبا بعد اذان بود شام خوردیمو خوابیدیم البته من تاصبح 5دیقه هم خوابم نبرد چون جای خوابم عوض شده بود! روز بعدش  صبح تاظهر بیمارستان بودم و عصرش رفتیم حرم. وای جای همتون خالی دوستای خوبم. واقا عالی بود. کلی به یاد همتون و نی نی های نازتون بودم. مخصوصا یاد اون دوستای گلی که سفارش کرده بودن. باورکنین همش توذهنم بودینآرام اون روز عصر تانزدیکای شب توحرم موندم و خیلی هم قشنگ بود. روزای بعدم به همین منوال گذشت و حسابی مشهدگردی کردیم. خیلی واسم سخت گذشت مخصوصا زندگی توخوابگاه و دوری ازعزیزانمغمگین ولی تنها دلخوشیم یادگرفتن خیلی ازکارا بود که اصولا نمیشد توبیمارستان کوچیک قوچان یاد بگیرم. این کاراموزیم توبخش اورژانس داخلی بیمارستان قائم بود، بخشی که تقریبا 5برابر بخش اورژانس بیمارستان قوچان بود. این بخش حتی داخل سالنشم پر ازبیمار بود و خیلی غم انگیز. به جرات میتونم بگم ازصبح تاظهر 5دیقه هم فرصت نمیکردم بشینم و حسابی پاهام داغون شد. الان بعد گذشت 2روز هنوز پاهام ورم داره البته تقصیر کفشای غیراستانداردمم بودا، ازمشهد که برگشتم فورا یه کفش طبی خریدم. دیگه جونم براتون بگه 9روز کارآموزیم به علت مریضی استادعزیزم متاسفانه تموم نشد . لطفا واسه خوب شدن زودتر استاد خوب و مهربونم که خانوم خیلی بامعلوماتی هم هستن دعاکنینفرشته ولی خداروشکر بقیه کارآموزیمو توی قوچان میگذرونمراضی

میخواستم راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم. درمورد کودکان کار که همیشه فک کردن به این قضیه قلبمو به درد میارهغمگین تو این چندروز که مشهد بودم به وفور اینجور بچه هارو دیدم. بیشتر از صدبار جلومو گرفتن و با التماس می خواستن ازشون فال، دعا، آدامس یا خیلی چیزای دیگه بخرم ولی خب من به دلیل اینکه میدونم این طفلیا واسه یه آدم بد کارمیکنن و پولا به دست خودشون نمیرسه ازشون چیزی نمیخریدم . فقط یبار نصف ساندویچمو بهشون دادم و یبار دیگه که همونجا نزدیک یه سوپرمارکت بودم واسشون یه کیک و آبمیوه خریدم. البته خب توان من دانشجوام کمک بیشتر از این نبودخجالت میخواستم بگم از اینجور بچه ها دوروبر هممون فراوونه. لطفا شماهم درحد توانتون بهشون کمک کنین. بنظرمن که جای دوری نمیره.

ببخشید حسابی پرحرفی کردم. فعلابای بای

              

ﻣﻌﻠﻢ سر كلاس فارسي ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ         که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ     ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی      نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
پسندها (12)

نظرات (14)

دنیا
22 تیر 93 23:51
وبلاگ زیبایی دارین خوشحال میشم به منم سر بزنین
مینا
پاسخ
خوش اومدی خانومی نظر لطفته عزیزم. چشم حتما
مامان هلیا
23 تیر 93 0:53
سوسک توی شلوار ، وایییییییییییییییییییییییییی فکرشم یه جوریه ایشاا... استادتون هم زود زود خوب میشن ای وای دیدی چی شد ، من هنوز اسم وب شما رو توی لینک هام عوض نکردم ، شرمنده ، همین الآن این کارو میکنم
مینا
پاسخ
فکرش ک یجوریه هیچ تجربش یجوری تره ولی خب این نیز بگذرد عزیزم مرسی ک سرمیزنی دوست خوبمممنون ک ب نظرم احترام میذاری
خاله سانی
23 تیر 93 1:21
واااااای مینا جون نگم برات که منم یه همچین اتفاقی چند شب پیش برام افتاد و یه سوسک تو رختخوابم از کنارم رد شد سکته کردم شانس اوردم لپ تاپم روشن بود و نورش افتاد دیدم وگرنه میومد روم عزیزم منم شدیدا دلم واسم این بچه ها میسوزه و همیشه کمکشون میکنم خوبه اینم یه تجربه جدید بود خوابگاه رفتن انشا.. بقیه دوره کاراموزیتم با موفقیت پشت سر بذاری داستان معلمم خیلی زیبا بود
مینا
پاسخ
واااااااااییییییییی پ تو هم تجربش کردی عسیسم خیلی وحشتناکه ن واقا تجربه چندش اوریهخداروشکر ک روتنت نرفتخداروشکر توهم دل مهربونی داری خانومیاره تجربه جالبی بودمیسی از لطفت گله من
ترنم
23 تیر 93 10:11
زیارتت قبول باشه عزیزم ایشاله استادتون هم خوب بشه ایشاله یه روزی بیاد از این کودکان نباشه هیچ جای دنیا
مینا
پاسخ
قبول حق دوست مهربونمایشالا عزیزم شماهم واسش دعاکنین آخه خیلی جوونه بله گلم ایشالا. یکی از ارزوهای منم همیشه همین بوده
مامانی شهرزاد
23 تیر 93 10:24
دوست خوشگل و نازم كلي دلم واست تنگ شده بود هرروز به وبلاگت سر ميزدم بلكه آپ كرده باشي ولي خبري نبود . زندگي خوابگاهي هم خوبي هاي خاص خودشو داره و آدمو مستقل و محكم و قوي ميكنه . من چهارسال دانشجوييم خوابگاه بودم و واقعا بهترين دوران عمرم بود. خيلي خوشحالم كه اينقدر قلب ظريف و مهربوني داري . سعي كن هميشه اينجوري حفظش كني . رفتي حرم به ياد منم بودي؟؟؟؟ اين تيكه آخر وبلاگت اشكمو در آورد مينااااااااااااااااااااااااااا. مواظب خودت باش عزيزم دوستت دارم زيااااااااااااااااد بووووس
مینا
پاسخ
آخییییییییییی عزززززززززززییییییییزززززززززمممممممم شهرزادجونم باورکن هروقت نظرای پرازاحساستو میبینم چشام پر ازاشک میشه ازاین همه لطفی ک بمن داری مرسی ک ب یادمی. باورکن اینقد رفتنم یدفه ای بود ک نتونستم حتی ی پست خدافظی بذارم و اونجا تنبلیم میشد برم کافی نت منم خوابگاهو دوس دارم گلم ولی اون خوابگاه اولی خیلی بد بود. خداروشکر خوابگاه دوم راحت بودم مگه میشه تورو یادم رفته باشه عسیسم؟ باورکن تو و همه دوستای وبلاگیم جزیی اززندگیم شدین و همیشه و درهمه حال شما توذهنم هستین. کلی واسه خودت و عاقبت بخیری اهورای نازم دعاکردم واااااایییییی ن دوس ندارم اشک ب چشمات بیاد دوست مهربونمولی خب این موضوع قسمتی از زندگیه ماست دیگه منم ی عاااااااالللللللللممممممممممه دوست دارم گله من
مامان بهزاد
23 تیر 93 13:45
سلام خیلی وبلاگ قشنگی داری وای منم از سوسک متنفرم اگر ببینم فقط جیـــــــــــــــــــــــغ میزنم یکی بیاد کمکم خیلی میترسم
مینا
پاسخ
نظر لطفته عسیسمآخیییییییی فک کنم همه خانوما تو این مورد نقطه نظر مشترک دارن
مامان
23 تیر 93 14:12
دوست داشتنت، اندازه ندارد! پایان ندارد! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها، بشماری
مینا
پاسخ
خیلی زیبابود
مامان آرين
23 تیر 93 14:16
زيارتت قبول گلم ممنون كه به فكر ما هم بودي عزيز دلم تو خيلي ماهي خيلي داستان زيبايي بود مينا جونم ميسي
مینا
پاسخ
قبول حق دوست مهربونممگه میشه بفکر شما دوستای خوب ک اینقد بفکرمنین نباشم؟ نگاهت زیباست خانومی
مامان مهدیه
23 تیر 93 15:51
واییییییییییییییییییییی سلام چه خوب که اومدی دلمون برات تنگ شده بود. انشاالله حال استادون هر چه زودتر خوب بشه به ما هم سر بزنید
مینا
پاسخ
سلام عزیزدلم مرسی از این همه لطفت دوست خوبم دل منم حسابی تنگ شده بودایشالا گلم شما واسش دعاکنید. ب روی چشم حتما
مامان آتریسا
24 تیر 93 10:58
خیلی قشنگ بود.ببین تودخترخیلی مهربونی هستی .نمی دونم چراانقدردوستت دارم
مینا
پاسخ
نظر لطفته دوست مهربونم.آخه میدونی ازقدیم میگن دل به دل راه داره. منم تو و آتریساجونیو خیلی دوس دارم و همیشه نوشته هاتو بادقت میخونم
مامان الهام
24 تیر 93 16:21
مینای عزیزم قربون دل مهربونت بشم انشاالله همیشه خدا جواب مهربونیات رو بهت بده عزیزم خوشبختانه تعداد بچه های کار تو تبریز خیلییییییییییییییییی کمه و تک و توک تو خیابون ها این بچه ها دیده میشن
مینا
پاسخ
خدانکنننننننننننننه عزززززززززیییییییززززززدلللللللممممممم تو همیشه به من لطف داشتی الهام جونم خداروشکر اونجا کمتر با این صحنه مواجه میشین. توقوچانم همینطوره و تعداد این بچه ها خیلی کمه ولی متاسفانه تومشهد فراوون بود
رضوان
24 تیر 93 16:50
ممنونمممممممم ک ب یادمون بودددددی عزییییییییییییززززززززززززمممممممممممم نمیدونی چقددددد دلم زیارت امام رضا میخواد ... دوس دارم هرررر سال بیاممممممم ... مینا جونممممممم منم الان درگیر کار اموزیم ... از 8 صب تا 2 بعد ظهر ی لحظه ام نمیشینممممم خیلییییییییییی سخت میگذرررررره اااااااااخر پستتم خیییییییلییییییییییییییییییییییییییییی ب دلم نشست
مینا
پاسخ
اصا مگه میتونم بفکرت نباشم عززززززززززززییییییییززززززززدلللللمممممممم اخی گلم درکت میکنم خانومی... ولی از اونجایی که من بنده بدیم بعضی وقتا پیش میاد چندین ماهه که زیارت نرفتم با اینکه قوچان تامشهد فقط صدکیلومتره(کمتر از دوساعت راه) که اینم بخاطر زندگی های پرمشغله امروزس منم همچنان درگیر کاراموزیام عزیزم ولی فعلا ندارم تا یکی دوهفته دیگه. خسته نباشی مهربونم
مامان راضی
28 تیر 93 16:19
سلاااااااااااااام عشقم زیارتت قبول گلم وای منم از سوسک نمیترسم ولی خیلییی چندشم میشه . یه بار توی رختخوابم بین موهام بود . وحشتناک بود به زور از بین موهام اومد بیرون ایشالا همیشه کنار خونوادت خوش باشی عسیسمممممممم پست معلم خیلی جالب بود . واقعا سخته و ما نمیتونیم درکشون کنیم دوست دارمممممممممممم خانومی ببخش دیر به دیر میام سراغ وبت بوسسسسسسسسس
مینا
پاسخ
سلـــــــــــــام عزیــــــــــــــزم مرسی گلم قبول حق واسه من ک خیلی تجربه وحشتناکی بود مرسی خانومی منم دوســــــــــــــــت دااااااااااااااررررررررررممممممممم همین ک بهم سرمیزنی خیلی خوبه گلم
یگانه
10 مرداد 93 17:03
سلام مینا جون لینک شدی. حتما به من سر بزن.
مینا
پاسخ
سلام عزیزم خوش اومدی خوشحالم که از وبم خوشت اومده و ی دوست جدید پیدا کردم ولی انگار ک ادرستو اشتباه وارد کردی خانومی چون بازنمیکنه وبتو دوباره اگه سرزدی حتما ادرس درست بذار تا خدمت برسیم