✿ یادداشت های مینا گونه ✿

نرم نرمك ميرسد اينك بهار...

  ساعتي از تحويل سال نگذشته، خانواده شش نفري ما با لباسهاي نو و كفشهاي نوكه هنوز از زور نويي جرق و جرق ميكنه. در اتومبيل عازم منزل مادربزرگيم؛ اين رسم هرسال، بلافاصله بعد از تحويل سال پدر از در بيرون ميره و در ميزنه و مادر درو بازميكنه پدر كه مظهر قدرت مالي و معنوي خونست مياد تو و ميشه اولين نفري كه وارد خونه شده و ما باخيال راحت از اينكه سايه پدر تا سال ديگه بازهم بالاي سرمون شروع ميكنيم به جرو بحث سرعيدي كه چرا مال من كمتر يا مال اون يكي بيشتر و با جواب اينكه اون دختر و بايد يه عمر ما ازش نگهداري كنيم تو پسري خودت خانواده دار ميشي بلاخره اين بحث خاتمه پيدا مي كنه. با اين بحثاي بامزه و شيرين فاصله بين خونمون تا خونه...
27 اسفند 1393
1200 15 48 ادامه مطلب

تبريك به مناسبتي بي مناسبت!!!

پس از چندروز زندگي بدون اينترنت بلاخره تونستم پست بذارم حسابي بدهكار خودم شدم بخاطر اين تاخير! بي مناسبتم بخاطر تاخيرش بود! دلم ميخواد دست همه اون پرستار مهربوناي باسوادو ببوسم و يه خداقوت جانانه بهشون بگم و افتخاركنم كه گاهي حتي از يك پزشك پر ادعا بيشتر بدرد يه مريض دردمند ميخورن... روز پرستار يه جشن خوب و شاد توهتل عتيق شهركوچيكم قوچان، واسه پرسنل زحمتكش بيمارستان شهرم برگزار شد. و يه حسرت خيلي بزرگ كه كاش منم ميتونستم شركت كنم و نميشد! آخه مال پرسنل بود! حالا بماند هركي يه هفت پشت غريبه توخانوادش پرسنل بيمارستان داشت رفته بود! جالبه كه بين دوستام فقط منم كه شامل بند "پ" نميشم و هميشه با تلاش خودم نمره گرفتم و كارامو انجام ...
22 اسفند 1393

با عرض پوزش بعد از كلييييييييييييي تاخير...

سلااااااااااااااااام به همه دوستاي خوبم، سلام به همه ماماناي گل، سلام به همه دوستاي مهربون و سلام ويژه به همه اون بامعرفتايي كه حواسشون بود مينا چندوقتيه ني و جوياي احوالم بودن جونم واستون بگه كه درگير بودم! درگير امتحاناي سخت و جان فرسا كه حسابي خستم كرد. از اونجايي كه من بدجور شب امتحانيم و درطول ترم درس نميخونم هميشه شب امتحان واسم مث شب اول قبر ميمونه و كلي اذيت ميشم البته بگم كه فقط يكي دوتا امتحاناي اول بهم بدجور سخت گذشت چون واسه بعديا عادت كرده بودم به شب بيداري كشيدن و راحت تاخود صبح بيدارميموندم!!! جوري عادت كرده بودم كه حتي شبايي كه درسم تمومم ميشد نميتونستم بخوابم و تاصبح بيدار ميموندم! متاسفانه هنو نمره چندتا از درسام ...
17 بهمن 1393
1563 15 22 ادامه مطلب

يلدا مبارك...

  آنگاه كه تولد دختري بي گناه مايه ننگ عرب ها بود! آنگاه كه زندگي براي دختركان ساعتي به طول نمي انجاميد... نياكان پاكمان، بلندترين شب سال را، شب تولد مينو (الهه زن) و ميترا (الهه خورشيد) را به نام يلدا نام نهادند. گرامي داشتند و شادي كردند. يلدا، يادگار نام وطن و عروس زمستان، در راه است. ايران من... مهربانم... يلدايت مبارك...   سلام دوستاي عزيزم... من اين روزا درگير كاراموزي روانم. اين كاراموزي اصلا مورد علاقم ني. اولا به بيمارستان روان هيچ علاقه اي ندارم، دوما اصلا تو برنامه هام ني روان كار شم و سوم با اين استرس امتحانا و پايان ترم مشهد رفتن ه...
1 دی 1393

من و پاييز...

از عصر داره بارون ميباره واسه همين يدفه هوس كردم يه پست دااااااااااغ پاييزي بذارم كه تو اين سرماي پاييز حسابي گرمتون كنه راستشو بخواين زندگي من بيست سالو يازده ماهو بيستوسه روزه كه با پاييز گره خورده، يك تناسب خاص كه كه خودم تو بوجود اومدنش هيچ نقشي نداشتم! منم مث همه عاشق بازي رنگاي پاييزم كه رنگاي گرمو تندش به آدم انرژي ميبخشه البته پاييز واسه من هميشه يجورايي دلگير بوده. هميشه باخودم ميگفتم كاش تو فصل بهار يا تابستون دنيا اومده بودم اونجوري شايد زندگيم شادتر بود!!!!!!!!! البته اين ازاون استدلالاي مسخره خودمه ها! ازعصر كه بارون شروع به باريدن كرده و مرتب با انگشتاي بلندش به شيشه هاي اتاقم ميزنه به اين فك ميكنم چقد زود زمستون بساطش...
10 آذر 1393
1582 10 17 ادامه مطلب

جواب يكي ازخواننده هاي گل وبم به اضافه چندتا خاطره

سلام دوستاي عزيزم ايشالا كه همگي خوب باشين. راستش يكي از خواننده هاي عزيز وبم يه كامنتي گذاشته بود كه گفتم شايد بد نباشه تبديل به پستش كنم تا همه بخونن. بنظر خودم كه موضوع جالبيه كامنت دوست عزيزم زهره جان: سلام عزیز دلم ،از حرفام برداشت بدی نکنی لطفا،من شخصا از پرستارا هیچ دل خوشی ندارم حداقل از هر چی پرستار همشهریم...خوب خیلی کم دیدم .بعلت مریضی مادرم بیمارستانی تو شهرمون نمونده بود که نرفته باشیم مخصو صا بیمارستان امام رضا کرمانشاه و یه خانوم پرستاری به اسم خانوم رضایی هیچ وقت بدیشو فراموش نمیکنم .مامانم تقریبا همه بخش هاشو بستری بوده پرستاراش همه شون مثل شمرن.پرستار بودن واقعا سخته اینکه با مریض کلافه از بیماری چطور رفتار کن...
4 آذر 1393

دل دنيارو خون كردي كه اينجوري تو رفتي... و چند پ.ن

نميدونم چجوري حرف دلمو به زبون بيارم فقط ميتونم بگم خيلي زود بود... ميدونم خيلي زجر كشيدي ولي خب چيكاركنم با اين دل كه اين حرفا سرش نميشه. از ديروز صبح كه اين خبرو شنيدم حال خوبي ندارم باورم نميشه كه فردا واسه هميشه بايد باهات خداحافظي كنيم. آروم بخواب مرتضي عزيزم. تو كاري كردي با دلامون كه صدات جاودانه توذهنمون و پلي ليست گوشيامون باقي ميمونه. جووناي ايران يكبار ديگه اسطورشونو ازدست دادن. تســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــليت     مرتضي فردا شلوغ ترين كنسرتته... كنسرت سكوت... كنسرتي كه تو نميخوني... مردم واست ميخونن و تو فقط ميشنوي... همه ميان... همه اونايي كه حتي يكب...
26 آبان 1393
1507 11 15 ادامه مطلب

بعد ازكلي تاخير...

سلام سلام سلام به همه ي دوستاي خوبو مهربون مجازيم دلم واستون خيــــــــــــــــــــلي تنگ شده هم واسه خودتون و هم واسه كوچولوهاي نازو خوردنيتون واقا خيلي شرمندم اخه كاراموزياي پشت سرهم و شروع دانشگاه و البته تنبلي خودم باعث شد چندين و چند روز وقفه بيفته بين پستام و نتونم زود بيام و وبمو اپ كنم اول ازهمه از كاراموزي قشنگ مادرونوزاد يا بخش زنانم واستون بگم و بگم چقد كاراموزي شيرين و دوست داشتنيي بود واسم. اولين بخشي بود كه اينقد ازكار كردن توش احساس لذت ميكردم البته من كلا عاشق كارمم ولي خب تموم بخشا يجورايي با مريضي مرتبط هستن و مطمئنا مراجعه كننده ها بعلت يه مريضي و درد بستري ان ولي خب شيريني اين بخش همينه كه مراجعه كننده ه...
4 آبان 1393

یه خداحافظی کوتاه

سلام دوستای خوبم ایشالا که همگی خوب باشین متاسفانه نتونستم خاطرت کاراموزی بخش زنانمو واستون بذارم آخه درگیر انتخاب واحد دانشگاهم بودم دوباره کاراموزیام شروع شد=> کار اموزیای ترم مهرم  الانم اومدم تند تند یه پست کوتاه بذارمو برم چون که از فردا کاراموزی ENT (گوش حلق بینی) دارم و یک ساعت دیگه دارم میرم مشهد. وقتی برگشتم خاطرات دوتا کاراوزیو باهم میذارم خیلی دوستون دارم   داستان کوتاه...     مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم" ما به مدت یک هفته آنجا خواه...
4 مهر 1393